ثانیه ها
روزی اگر مرا دیدی عشق من با تو از انگشت هایی سخن گفتم نمی خواهم برایم اشک بریزی من فراموش نکرده ام
که روی تاب قدیمی خانه
جیر جیر کنان تاب می خورم
و می خندم به ابرهایی که بر فراز آسمان
تصویر آرزوهایم می شوند
نزدیک تر نیا
دور شو
بگذار در فراموشی
پشت دیوار
کنار باغچه کوچکم
جیر جیر کنان روی تاب
به آسمان بروم و باز گردم
آدم را به جاهای ناشناخته می برد
مثلا به ایستگاه های متروک
به خلوت زنگ زده ی واگن ها
به شهری که
فقط آن را در خواب دیده
وقتی عاشق شدی
ادامه ی این شعر را
تو خواهی نوشت
که قطره قطره اشک از گونه های خیس پاک میکنند ،
اما تو که عاشق غواصی بودی
مرا جا گذاشتی
تا سیلاب اشکم دریایی شود توفنده و طوفانی -
و آن وقت تو
چنان قهرمانانه شیرجه بزنی در اعماق تاریک
که روزنامه ها از انتظار به خود بلرزند
و با هیجان تیتر بزنند:
جنازه ی عاشق ترین مغروق جهان را از آب گرفتند
اشک هایت را برای صبحانه مان نگه دار
نیمرو با قطره های اشک تو
عجیب می چسبد!
امشب بیا بزنیم زیر خنده
و به مضحکه ای بخندیم
که روزهای مان را
تاریک تر از شب هایمان رقم زده است
دیروز چه طعم شیرینی داشت
این تویی
که به اندازه آن ابدیتی که زیسته ای
به اندازه بی معنا بودن زمان در برابرت
عاری از هر احساس
زنده از هزاران تناقض نام بردنی
حتی نمی دانی
شیرینی چه معنایی دارد
انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران |