ثانیه ها
پرینترم دیوانه شده هیچ کس تنهایی ام را حس نکرد... فاصله بین ما تو باور کرده ای
هر چه پرینت میفرستم
تنها شعر پرینت میکند
فرمان شعر را
هزار بار پاک کردهام
کنسل کردهام
ولی
باز
شعر پرینت میکند
بیچاره پرینتر
سیمش را میکشم از برق
میزنم به شانهاش
کمی بخواب
من هم جای تو بودم
میمردم و
اخبار روز را
پرینت نمیگرفتم
لحظه های ویرانیم را حس نکرد ...
در تمام لحظه هایم هیچ کس خلوت تنهاییم را حس نکرد..
آسمان غم گرفته ام هیچگاه برکه طوفانیم را حس نکرد...
آن که سامان غزل هایم اوست بی سر و سامانیم را حس نکرد
امروز کنار باغچه بنشین
روی سبزه ها
ابرهای پنبه ای شناور در آسمان را بشمار
و درخت های ردیف دو طرف جاده
پله هایی که هرروز از آنها بالا می روی
مدادهای پوسیده در جامدادی ات
و ستاره هایی که در آسمان شب سو سو می زنند را
بشمار
و اگر توانستی منتظر آمدن شهاب شو
چقدر احمقانه زندگی می کنی
بدون دانستن همه آنچه که واقعا
اهمیت دارد!
برای همین است که تو هرگز
و هرگز
و هرگز
دوباره کودک نخواهی شد............
یک قدم بیشتر نبود
افسوس که دیوار بودیم..................
هرچه را که می توانست تو را تسلی بدهد
هرچه را که می توانست امیدوارت کند
هرچه را که دروغ می گفت
اما چه می شد اگر
اگر و فقط اگر
نگاهت کمی به این سو می چرخید
و گم می شد در سایه های آویخته از نگاه من
چه می شد اگر
اگر و فقط اگر
مرا هم باور می کردی؟؟؟
انجمن گفتگوی وبلاگنویسان ایران |